ریشه خستگی و عدم کشش جسمی و فکری ما کجاست؟ چرا به یکباره دچار افت انگیزه و انرژی می شویم؟ ایا تا به حال به آن فکر کرده اید؟

ریشه خستگی و عدم کشش جسمی و فکری ما کجاست؟
چرا به یکباره دچار افت انگیزه و انرژی می شویم؟
ایا تا به حال به آن فکر کرده اید؟

مقدمه:
خستگی بدنی و روانی یک منشاء دارند؛ لذا اگر خسته شدید و احساس کردید دیگر توانایی انجام کارهایتان را ندارید، غالبا ریشه آن در مغز شماست و از لحاظ ذهنی خسته و ناتوان شدید…

۲۵ تا ۵۰ درصد مردم این حس را دارند که انرژی کم می آورند و توان انجام کارهایشان را ندارند.

بعضی ها خیلی به خودشان فشار می آورند و تقلا می کنند؛ اما می بینند نتیجه لازم را کسب نمی کنند!
چند فاکتور اصلی در این زمینه تاثیر گذار است:
۱- تسلط کامل بر شرایط بیرون و مسیر ندارند.

۲- حمایت کافی ندارند.

۳- شرایط به گونه ایست که مجبور هستند کاری را انجام دهند (در مقابل کاری که از روی علاقه انجام می شود).

۴- در انتظار پاداشی هم نیستند.

مثلا امتحان نزدیک است و فرد مجبور است درس بخواند؛ در عین حال حمایتی نیز نمی شود و کنترلی بر روی شرایط بیرونی هم ندارید…
در این حالت سه مسیر پیش روی او قرار دارد:

الف- احساس توانمندی دارد و کنترل شرایط را به دست می گیرد و حرکت خودانگیخته ای دارد؛ نه از روی اجبار (چون دوست داشته است آن را انجام می دهد)
در این حالت با ترشح آدرنالین، هیجان مثبتی را تجربه می کند که مخرب نیست؛ در عوض موقتی بوده و آسیبی به بدن و روان وی نمی زند.

ب- فرد مجبور است بیشتر تلاش کند و ساعات بیشتری را فشرده درس بخواند.
در این حالت برای رسیدن به هدف؛ به جای آدرنالین، سیستم کورتیکوستروئید فعال می شود.

💫 این سیستم بر خلاف آدرنالین، بسیار مخرب و سمی بوده؛ به گونه ای که بیماری های اتوایمیون، سایکوسوماتیک، تضعیف سیستم ایمنی (و متعاقبا عفونت)، بیماری های قلبی عروقی، فشار خون و بیماری های مزمن دیگر بروز می کند
به تدریج روان فرد هم آسیب دیده؛ دچار بی خوابی و افسردگی می شود؛ انگیزه هایش را از دست می دهد و…

این سیستم زمانی فعال می شود که شما می خواهید به هدفی برسید؛ اما در جریان آن

– کنترل ندارید
– ساپورت ندارید
– پاداشی هم نمی گیرید

و فقط و فقط دارید تلاش می کنید! این تلاش، تلاش سمی است که با ترشح کورتیکوستروئید جسم و روان را به هم می ریزد.

ج- در حالت دیگر که فرد بی خیال شده و صورت مساله را پاک می کند.
در این شرایط هم به جای آدرنالین، کورتیکوستروئید ترشح می شود که مخرب بوده و جسم و روان را بهم می ریزد.
هر چند در ظاهر فرد به آرامش رسیده و ترشح آدرنالین پایین آمده؛ غافل از این که سیستم کورتیکوستروئیدی به کارش ادامه می دهد.
مثلا فرد درس نمی خواند و آن حس بد را در ظاهر سرکوب می کند!
در این حالت فرد روحیه ندارد، کسل هست، اشتهایش خراب است، احساس می کند تحلیل می رود و مستعد بیماری ها می باشد‌.

در این حالت فرد همان پاداش کم ( به عنوان مثال؛ همان پول کمی هم که در می آورده دیگر در نمی آورد و همان یک ذره درس را هم نمی خواند!) و لذا با قطع شدن پاداش، چرخه خستگی بدتر و بدتر می شود.

پس فقط در حالت اول است که فرد به احساس خستگی نمی رسد و fatigue برایش مشکل ساز نمی شود و فانکشن وی حفظ می شود.

با تشکر از اقای دکتر آذرخش مکری- روانپزشک- دانشیار دانشگاه

قانون ۷۰ درصد رو هیچ وقت از یاد نبرید!

قانون ۷۰ درصد رو هیچ وقت از یاد نبرید!

۷۰ درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها، بدون استفاده می ماند!
۷۰ درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!
۷۰ درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!
۷۰ درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!
۷۰ درصد استعدادهایمان استفاده نمی شود!
۷۰ درصد از محبت و عشقمان را ابراز نمی کنیم!
۷۰ درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!
روزهایمان می گذرد و نعمت ها بدون استفاده و عشق در سینه می ماند…!

درگیر تجملات عذاب آوری که همه انرژی و درآمد شما را محاصره می کند نشوید.

چرا این قدر به دنبال تفریح و گشت و گذاریم؟ چرا از تنهایی فراری هستیم؟

چرا این قدر به دنبال تفریح و گشت و گذاریم؟ چرا از تنهایی فراری هستیم؟

🔹 چرا این قدر تفریح و گشت و گذار می کنیم؟ چرا در زندگی انسان مدرن تفریح جایگاهی دارد که در زندگی انسان سنّتی ندارد؟

برای این که انسان مدرن نمی‌تواند با خودش تفریح کند؛ یعنی هروقت به خودش رجوع می کند از خودش بدش می ‌آید. باغی در درون خودش ندارد که اگر ده سال هم مسافرت نرود، هیچ وقت حوصله اش سر نرود.

🔹آدمی که تفکّر معنوی عمیقی دارد، اگر صد سال هم مسافرت نرود، یک لحظه نمی گوید حوصله ام سر رفت؛ چون دائماً مشغول سیر در یک باغ درونی است.

وقتی ما باغ درونی نداریم، باید برویم باغ های بیرونی را ببینیم.

آدمی که خودش را نمی تواند تماشا کند، چاره ای جز این ندارد که برود و بیرون از خودش را تماشا کند.

اشخاص معنوی آن قدر درون خودشان چیزها ی نو کشف می کنند و چیزهای بسیار شاد کننده، امیدوارکننده و آرامش بخش می یابند که هیچ وقت به سیر و مسافرت بیرونی احتیاج پیدا نمی کنند. بنابراین یکی از دلایلی که ما این قدر به مسافرت و تفریح نیازمندیم ، این است که ما انسان های معنوی ای نیستیم.

🔹هر چه انسان معنوی تر باشد، کم تر احتیاج پیدا می کند به این که منظره و تابلو راعوض کند، این است که انسان جدید تابلوهای خانه اش را هم باید هر از چند مدّت عوض کند، مبلمان خانه اش را هم و… چون بعد از مدّتی اینها دیگر نمی توانند او را از خودش به بیرون از خودش عطف توجّه دهند.

استاد مصطفی ملکیان
سنتگرایی، تجددگرایی، پساتجددگرایی، جلسه نهم، سال ۷۸

هدف از زندگی

هدف از زندگی

ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) که در طول سه سال، به دلیل یهودی بودن در اردوگاه‌های کار اجباری آلمان نازی، اسیر و زندانی بود به بررسی اهمیت جستجوی مفهوم زندگی در شرایط مختلف پرداخته است.

فرانکل روانشناس و عصب‌شناس اتریشی، دارای مدرک دکترای اعصاب و روان از دانشگاه وین و نیز دارای دکترای افتخاری از ۱۲۰ کشور دنیا است.
وی در جنگ جهانی دوم همسر باردارش، والدین و برادرش را از دست داد و در چهار اردوگاه مختلف منجمله آشویتس اسیر بوده است.

ویکتور فرانکل بر مبنای تجربه‌های شخصی و بیماران فراوان خود، عقیده دارد که شما نمی‌توانید از رنج و عذاب دوری کنید؛ اما می‌توانید طرز برخورد با آن را خودتان انتخاب کنید.

او، در زمان ورود خود به اردوگاه کار اجباری آلمان در جنگ جهانی دوم در جیب لباس یک زندانی کشته شده کاغذی پیدا کرد که روی آن نوشته شده بود: «خدایت را با تمام قلبت، با تمام روحت و با تمام قدرتت دوست بدار»؛ لباسی که مجبور شد از آن استفاده کند.

تفسیر ویکتور فرانکل از آن جمله این بود که پاسخ مثبت به زندگی، علی‌رغم هر چه با آن روبه‌رو می‌شویم؛ خواه رنج و خواه مرگ، یک فرمان است؛ چرا که در ناپیمودنی‌ترین راه‌ها و در ناامید کننده‌ترین لحظات و وضعیت‌هاست که می‌توان بزرگ‌ترین معنا را پیدا کرد.

او مفهوم حضور خود را در آن جهنم و اردوگاه عذاب‌آور دریافت و بخاطر آن تمام بیماری، خستگی، گرسنگی، تشنگی، فشار روانی و شکنجه‌های بدنی و… را تحمل کرد.

در اردوگاهی که فرانکل اسیر بود به طور معمول از هر ۲۸ نفر یک نفر زنده می‌ماند و مابقی یا کشته می‌شدند و یا خودکشی می‌کردند. او بعد از بررسی‌های فراوان متوجه شد که کسانی که زنده می‌مانند لزوما قبل از اسیر شدن‌شان سالم‌ترین، قوی‌ترین، باهوش‌ترین، ثروتمندترین و… نبوده‌اند؛ آن‌ها کسانی بوده‌اند که برای زندگی خود معنایی دارند و به امید تحقق آن معنی و هدف بعد از پایان جنگ زنده مانده‌اند. این معنی می‌تواند کشف اعضای خانواده، ساختن کشور و یا هر چیز دیگری باشد.

هدف از زندگی

دنبال چیزهایی تنها برای منافع شخصی و احتیاجات سطح پایین رفتن و در کل نبود معنا در زندگی اشخاص، نوعی بیماری روانی است.
نظریه معنی درمانی به نیاز مکرر انسان به جستجو، نه برای خویشتن بلکه برای معنایی که به هستی ما منظوری ببخشد، مرتبط است.
طبق این نظریه هرچه بیشتر بتوانیم از خود بالاتر برویم و برای چیزی یا کسی از خودگذشتگی کنیم، انسان‌تر می‌شویم. این معیار نهایی رشد و پرورش شخصیت سالم و برین است.

رویکردی بر اصلاح ضمیر ناخودآگاه

رویکردی بر اصلاح ضمیر ناخودآگاه

هر زمان و به هر دلیل سطح هوشیاری شما کاهش یابد؛ مانند قبل خواب، بعد خواب، مصرف مواد الکلی و ….، ضمیر ناخودآگاه فعال می شود؛ در این حالت دو رویکرد مورد توجه می باشد:

۱- در این حالت مطالب خاموش مستتر در درون فعال می شوند و بعضا باعث می شوند تا فرد مطالبی را بازگو کند که در حالت هوشیاری کامل جسارت و توان آن را نداشته است؛ به عنوان مثال دوست داشته سخنانی را بیان کند که در حالت عادی نمی توانسته آن ها را بر زبان بیاورد.

۲- در این شرایط ( قبل و بعد خواب) بانزدیک شدن به شرایط آلفا، قدرت حافظه و یادگیری افزایش می یابد.
لذا این دو بهترین زمان هایی هستند که با تکرار و تمرین مرتب افکار مثبت و برنامه های خود، می توانید به تدریج ضمیر ناخودآگاه خود را که ممکن است مملو از مسائل منفی باشد، اصلاح و به سمت مثبت سوق دهید.

پس حین خواب ولحظات اولیه برخاستن از خواب، بسیار مراقب افکارتان باشید تا روز و روزهای خوبی برای خود خلق کنید.

کار مشترک چگونه پایدار خواهد بود؟

کار مشترک چگونه پایدار خواهد بود؟
بجز موارد بسیار نادر، شراکت در کارها دوام و ثبات کافی نداشته و چه بسا به جاهایی نامناسب ختم گردد.

✔️ به اجمال، کار شراکتی در دو حالت زیر شدنی و بادوام خواهد بود:
۱- یک طرف مدیر، کارفرما، رئیس و….باشد و طرف دیگر در جایگاه کارمند، کارگر و…قرار داشته باشد؛ یعنی یکی از طرفین بپذیرد که اینجا من کارمند هستم و دستورات مدیر برایم لازم الاجراست.

۲- مستقل مشترک المنافع: که دو نفر به طور مستقل اقدام به کاری می کنند؛ اما از بودن در کنار هم منتفع می شوند؛ به عنوان مثال دو برادر/ دو دوست با هم زمینی کنار یا نزدیک هم در یک منطقه می خرند؛ ولی هنگام ساخت زمین یک بار هزینه پیمانکاری، باربری و…می کنند.
به عبارت دیگر هرچند هر یک در تصمیم گیری مستقل و آزاد هستند؛ اما می توانند از فکر و کمک یکدیگر بهرمند شوند.

کار مشترک چگونه پایدار خواهد بود؟

❇️ نکته بسیار مهم این که هیچ گاه فردی را یکطرفه و از سر دلسوزی، در کار خود وارد و شریک نکنید؛ بلکه:

۱- به افراد نیازمند کار، متناسب توانمندی ها و شرایطشان کار بدهید و
۲- اگر شما واقعا به کار و تخصص فرد مقابل نیاز دارید، او را در کار خود شرکت دهید( نه فقط از روی دلسوزی).

کشورهای ثروتمند و فقیر، تفاوت تفاوت قدمت آنها نیست

کشورهای ثروتمند و فقیر، تفاوت تفاوت قدمت آنها نیست.
برای مثال کشور مصر بیش از ۳۰۰۰ سال تاریخ مکتوب دارد و فقیر است!
اما کشورهای جدیدی مانند کانادا، نیوزیلند، استرالیا که ۱۵۰ سال پیش وضعیت قابل توجهی نداشتند، اکنون کشورهایی توسعه‌یافته و ثروتمند هستند.

تفاوت کشورهای ثروتمند و فقیر در میزان منابع طبیعی قابل استحصال آنها هم نیست.

ژاپن کشوری است که سرزمین بسیار محدودی دارد که ۸۰ درصد آن کوه‌هایی است که مناسب کشاورزی و دامداری نیست اما دومین اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمریکا را دارد. این کشور مانند یک کارخانه پهناور و شناوری می ‌باشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و به صورت محصولات پیشرفته صادر می‌کند.

مثال بعدی کشور سوئیس است.
کشوری که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمی‌آید اما بهترین شکلات‌های جهان را تولید و صادر می‌کند. در سرزمین کوچک و سرد سوئیس که تنها در چهار ماه سال می‌توان کشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید می‌شود.
سوئیس کشوری است که به امنیت، نظم و سختکوشی مشهور است و به همین خاطر به گاوصندوق دنیا مشهور شده‌است (بانک‌های سوئیس).

افراد تحصیل ‌کرده‌ای که از کشورهای ثروتمند با همتایان خود در کشورهای فقیر برخورد دارند برای ما مشخص می‌کنند که سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد.

نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند؛ زیرا مهاجرانی که در کشور خود برچسب تنبلی می گیرند، در کشورهای اروپایی به نیروهای مولد و فعال تبدیل می‌شوند.

پس تفاوت در چیست؟
تفاوت در رفتارهایی است که در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.

وقتی که رفتارهای مردم کشورهای پیشرفته و ثروتمند را تحلیل می‌کنیم، متوجه می‌شویم که اکثریت غالب آنها از اصول زیر در زندگی خود پیروی می‌کنند:

۱ .اخلاق به عنوان اصل پایه
۲.وحدت
۳.مسئولیت پذیری
۴.احترام به قانون و مقررات
۵.احترام به حقوق شهروندان دیگر
۶.عشق به کار
۷.تحمل سختی‌ها به منظور سرمایه‌گذاری روی آینده
۸.میل به ارائه کارهای برتر و فوق‌العاده
۹.نظم ‌پذیری
۱۰.دروغ کثیف‌ترین فعل غیر انسانی دنیا است.

اما در کشورهای فقیر تنها عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی می‌کنند.

آری همه جای دنیا آسمان، دریا و خاک یکرنگ است؛ اما مردمان آن هستند که فرهنگی متفاوت دارند…

رابطه دعا در پیشبرد علم

رابطه دعا در پیشبرد علم:

اگر کشفی و پیشرفتی در علوم ایجاد می شود؛ به واسطه نورانیتی است که خدا در ذهن دانشمندان و محققین می اندازد تا در کنار یافته ها و تجربیات خود بتوانند، مشکلات را حل نمایند.

در شرایط سخت مانند بیماری کرونا و … تنها چیزی که از دست انسان بر می آید همین است که بگوید:
خدایا! تو می توانی افکار را هدایت کنی و این کار برای تو کار آسانی است…
همه علوم را تو به بشر دادی؛ راه درمان این بیماری را نیز تو در ذهنمان قرار ده!!

ما تلاش خود را در حداکثر ممکن انجام می دهیم؛ اما فهم و نورانیت درک حقیقت را تو بر ما اعطاء فرما…
آمین

نگاهی دوباره و متفاوت به موضوع “افسردگی”

نگاهی دوباره و متفاوت به موضوع “افسردگی”

افسردگی از جنس غم نیست، از خانواده‌ خشم است؛ اما خشمی است که متوجه خودِ تو شده است؛ وقتی طولانی مدت از دست خود خشمگین می‌شوی، این خشم کهنه تو را با خودت به خصومت می‌رساند، تو با خودت دشمن می‌شوی، خودت به بزرگ‌ترین دشمن خودت تبدیل می‌شوی و خب می‌دانی که ما با دشمن چه می‌کنیم؟
با او می‌جنگیم، او را تحقیر می‌کنیم، کارهایش را بی‌اهمیت جلوه می‌دهیم، او را آزار می‌دهیم، سرزنش می‌کنیم، تمسخر می‌کنیم؛ دوستش نداریم، از او متنفریم و…

آری! افسردگی همان خشمی‌ست که بر خویش روا داشته‌ای و تا هنگامی که دست از جنگیدن با خودت برنداشته‌ای؛ عبوس و بدخلق و افسرده می‌مانی.

به‌جای جنگیدن، با خودت به صلح برس، به‌جای آنکه دشمن خویش باشی، دوست خودت باش؛ از بهترین دوستت چه انتظاری داری؟ همان را برای خودت انجام بده تا بهترین دوست خودت شوی…

در اولین گام خودت را ببخش؛
تا از خطاها و اشتباهات خودت درنگذری، به آرامش نمی رسی…
برای رسیدن به این منظور باید بقیه را هم ببخشی…

خشمِ کهنه، در طول زمان تبدیل به خصم می‌شود، خصم یا خصومت یعنی دشمنی؛ بدین معنا که اگر از کسی به مدت طولانی خشمگین باشی با او به خصومت یا دشمنی رسیده‌ای…چه خودت باشی؛ چه دیگری…

متن: عباس ناظری
با کمی تخلیص و اضافات

کنترل اضطراب

کنترل اضطراب

یکی از منابع دلنگرانی این است که همیشه خود را قربانی یک مصیبت و یا حادثه خاص می دانیم. من اگر مطلع بشوم که مبتلا به سرطانی شده ام که در دنیا حدود ۴۰ میلیون نفر هم به آن مبتلایند، اینجا آسوده خاطر هستم؛ زیرا بالاخره برای این همه مبتلا، کاری انجام خواهد شد که از این طریق من هم منفعت آن را خواهم دید.

یکی از دلنگرانی هایی که ما داریم این است که فکر می کنیم مصیبت های ما، یک مصیبت منحصر به فرد است‌‌‌.

فردی که گرفتار افسردگی است در مراحل اولیه خیال می کند که ناراحتی او، منحصر به اوست. یک روان درمانگر می گوید تو منحصر به فرد نیستی و در این مدت؛ مثلا ۲۰ سالی که روان درمانی کرده ام به ۵۰۰۰ نفر مثل تو برخورد کرده ام، گفتن همین جمله، بار آزار را کم می کند، چون نشان می دهد شما یک مورد استثناء نیستی.
ما همیشه گمان می کنیم در جهان تنها کسی هستیم که مثلا برادرمان در حقمان ظلم کرده و یا همسرمان به ما خیانت کرده و …. اما اصلا اینگونه نیست.

بلا هر وقت عمومیت بیابد، حس آزار دهنده اش کم می شود؛ چون می فهمیم که هم سرنوشتان فراوانی داریم.

بخشی از صحبت های استاد ملکیان در باب “کنترل اضطراب”